موضوع: "montazer"
#فتنه است، شوخی که نیست…
فتنه یعنی آزمون؛
آزمونِ «آزادگی»، «لقمه حلال و تربیت خانوادگی»، «شرافت و نجابت و حیاء»، «ایستادن کنار حق»؛
بهقیمت از دستدادن «دوستان»، «نزدیکان» و «موقعیتهایی که داشتی»…
آزمون سختی است؛
تحتفشار قرارگرفتن دارد:
ازسوی دوستان، کسان، بستگان و…
بله امثال ما، علاوه بر فحشخوردن از مخالفین نظام، مورد بیمهری نیز قرار گرفتهایم! اما ایرادی ندارد! امروز باید نگاهمان به سیّدعلی باشد؛ امروز میزان، #سید_علی است ولاغیر…
جریان حق، همواره در طول تاریخ، توسط جارچیهای مخالفین، آماج بدترین اتهامات بوده؛ أنبیاء و امامان را هم با سوءاستفاده از جهل مردمان و تحریف در باورهایشان قربةإلیالله! بهشهادت رساندهاند…
تاریخ، تکرار شده و میشود…
باید بین حق و باطل انتخاب کنیم…
بین رهبری که دنبال استقلال، آزادی و اقامۀ دین در کشور است و جریانی که نه رهبر دارد، نه برنامهای برای فردای براندازی و شرم اینکه با تجزیهطلب و همجنسگرا هم متحد شده، بلکه بتواند کاری کند! زهی خیال باطل.
امروز باید وظیفهمان را بهدرستی انجام دهیم؛ هرچند به ما حمله کنند، فحش بدهند و اندکی بعد آنگاه که فتنه افول کرد، دوباره امثال مهرانمدیری، بودجههای میلیاردی بگیرند و از عاشقشدن ما بپرسند و صداوسیما و سازمانهای فرهنگی همچنان نیروهای انقلابی را در حاشیه رها کنند و استفادهای از آنها نکنند!
با همۀ بیمهریهایی که به ما شده و میشود، اما از روی اعتقاد، همچنان عاشقانه از این نظام عزیز، دفاع کرده و خواهیمکرد.
بهقول رفقا:
#عشق، رسوا شدن هم دارد…
[ عکس ]
🔴 عشق به ولایت و روحیه فرمانبردارى از امام
⭕️ ولایت مدارى و اطاعت پذیرى از ولى امر و امیر لشکر، از ویژگیهای بارزِ یاران امام زمان است:
🌕 امام صادق علیهالسلام فرمودند:
یـاران قائم عجل الله فرجه، دستهاى خود را بر زین مرکب حضرت مىکشند و با این کار خود، درخواست برکت مىنمایند و به دور ایشان حلقه مىزنند و در جنگ جسم و جان خود را سپر بـلاى او مىکنند و هر فرمانى به آنان بدهد اجابت کرده، انجام مى دهند.
📗بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۳۰۷
اصل و اساس دین ولایت است! اطاعت از ولیّ خدا، رکن اصلی ایمان است؛ کسی که به حجت خدا ایمان دارد، میبایست تنها ولایت او را بپذیرد و مطیع او باشد، چه در عصر غیبت چه در عصر ظهور! تنها راه قرارگرفتن در سپاه مهدوی اطاعت مطلق از حضرت و ذوب شدن در ولایت ایشان است؛ شراکت دادن دیگری در ولایت امام، از مصادیق آشکار شرک است؛ حتی ادعای عشق و محبت بدون ولایت مداری و اطاعت محض، معنا ندارد!
🔶فاطمه اسدی دختر کُردی که زن زندگی آزادگی را معنا کرد!
🔷روایتش را کمتر کسی شنیده بود تا همین یک سال پیش کسی از قصه این دختر کرد خبر نداشت. راستش را بخواهید پیکرش را که تفحص کردند و داستانش که دهان به دهان بین مردم چرخید،هم چشمهایمان به اشک نشست از تلخی سرگذشتش، هم لبخند افتخار از غیرت و آزادگیاش مهمان صورتهایمان شد. وقتی آمد، شد قهرمان هزاران دختر!
🔸 قهرمانی که هم زن بودن را معنا کرد هم تلاش برای زندگی را و هم آزادی را یا بهتر بگوییم آزادگی را! ایستاد مقابل ضدانقلاب، همانهایی که خیلی سال پیش مثل همین حالا سودای تجزیه طلبی ایران را داشتند اما به لطف «فاطمه اسدی»ها حسرت به دل میکشند هنوز!
🔸در خانه نشسته بود که برایش خبر آوردند ضدانقلاب همسرش را دستگیر کرده! همسرش مغنی بود.
🔷کفش آهنین پوشید و رفت به دنبال آزادی او، رفت که اقتدار زن کُرد را برای ضدانقلاب معنا کند.
🔸 در همین رفتوآمد ها هرجا فرصتی پیدا میکرد برای مردم از چهره سیاه ضدانقلاب میگفت و هر بار که همسرش را میدید برایش فقط یک توصیه داشت : «مبادا در مقابل دشمن کم بیاوری و شکسته شوی، محکم و استوار در مقابلشان مقاومت کن و از عقاید و باورهایت دفاع کن، تسلیم شدن در برابر این عناصر فاسد، گناهی بزرگ و نابخشودنی است».
🔷برای آزادی همسرش 200 هزار تومان پول میخواستند فکر میکردند شرط محالی باشد برای فاطمه اما دست کم گرفته بودند این دختر کرد ایران را!
🔸گوسفندانشان را فروخت و 200 هزار تومان آورد و گذاشت جلوی ضدانقلاب، اما آنقدر همسرش را شکنجه کرده بودند که جانی بر تنش نمانده بود.
🔷 دختر غیور کردستان فریاد اعتراضش را به گوش اهالی روستا رساند و با فاسد خواندن عناصر ضدانقلاب، هیبت آنها را شکست.
🔸 کمآوردند مقابلش، همانجا فاطمه را تیر باران کردند و همسرش را به زندان برگرداندند.
👌 درورد بر این دختر ایران، درود بر ژن کردستان!زن زندگی ازادی
|بہ نام خداے عروج|
قلم را بہ دست گرفتہ ام.
قلم لرزان است… نمے داند چہ نقشے بر ڪاغذ بزند.
در برابر بزرگےاو قلم سر بر مے آورد و ڪلاهش از سر بہ زمین مے افتد.
او آن قدر با عظمت است ڪہ قلم در برابرش احساس خارے مے ڪند.
بہ راستے عظمت تو در هیچ قلمے نمے گنجد.
گفتم از دل بنویسم.
از شیشہے شڪستہ شدهے بغض بگویم.
از دریاے مواج چشمانم بگویم.
از خون دلے بگویم ڪہ در پستوے وجودم خانہ ڪرده…
بہ قاب عڪس ڪنج قلبم خیره مانده ام.
قاب چشمانے ڪہ استوارے صخره ها را در برگرفتہ است. چشمان او صلابت را خلاصہ مے ڪند.
آینہے چهره اش تجلے ڪنندهے «اَشِدّآءُ عَلَے الڪُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم» است.
هر آن ڪہ نگاهم بہ آن قاب مے افتد دلتنگے قطره قطره جمع مے شود و دریایے بہ راه مے افتد ڪہ تنها با نجواے عاشقانہ اش در ڪنار آن نهر آرام مے گیرد.
گویا مُهر سرخ شهادت را همان جا پاے عمرے جهادش زدند.
شاید هم همان شب بود…
همان شب ڪہ جوهر بر ڪاغذ دل مے چڪاند تا معبودش او را پاڪیزه در آغوش بگیرد.
یڪسال گذشت…
یڪسال است خیره شده ایم بہ همان قاب ڪنج دل.
ڪاش بتوان دیدهے خاڪے را شست از زنگار هایے ڪہ پرده مے شوند تا نبینیمت.
در میان دل قابے حڪ ڪرده ام.
نقشے از انگشت و انگشتر است.
بہ راستے ڪہ حسین حسین(ع) گفتن هایش بدجور او را بہ قافلہے ڪربلا گره زد.
انگشتر در دستش دلمان را آرام ڪرد چون شنیده بودیم گاه انگشت و انگشتر را باهم مے برند.
خدا را شڪر تنت را با احترام بہ آغوش خاڪ سپردند آخر شنیده بودیم نعل تازه زنان بر پیڪر مے تازند.
خدا را شڪر بہ خانہ ات برگشتے آخر شنیده بودیم غریب را بے ڪفن در صحرا مے گذارند.
ڪاش گوش هاے زمینے ام مے توانست دل و جان بہ ڪلماتت بسپارد تا بپرسم آن دم آخر مادر سادات را دیدے؟
همان خانم بزرگے ڪہ در میان آب هاے مواج اروند میان آشوب ها در ڪربلاے چهار صدایش مے زدے؟
همان ڪہ همگے از بستن سربند نامش بہ خود مے بالیدند.
آرے… همان ڪہ در میان غوغاے آتش خدا را بہ پهلوے شڪستہ اش قسم مے دادے…
تو نیز همچون عباس(ع) دو دستانت را بہ دو بال آسمانے فروختے…
شاید همان وقت ڪہ بے دست بر زمین افتادے مادر سادات خودش را رساند.
سرت را بہ دامان گرفت و تو را خوش آمد گفت.
و چہ عاقبتے بهتر از دعاهاے قنوتت ڪہ اشڪ بہ تمناے آن دق الباب مے ڪرد…
اڪنون با گذشت یڪ قرن دورے قرآن را ورق مے زنیم تا دلمان را آرام ڪنیم میان ڪلماتے ڪہ مے گویند:
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِے سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
آخرین نظرات